جدول جو
جدول جو

معنی خیز افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

خیز افتادن(بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ)
ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چین افتادن
تصویر چین افتادن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ اِ دَ)
چین افتادن درپوست یا جامه و گاه ابرو، شکنج گرفتن. شکن و نورد پیدا آمدن. جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده:
باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین.
سعدی.
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لچ افتادن. جراحت. و رجوع به لچ افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن:
گر افتد بیک لقمه در روده پیچ
برآید همه عمر نادان بهیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
خون جاری شدن. خون از محلی خارج شدن. بیرون آمدن خون، قتل واقع شدن. قتل اتفاق افتادن. کشتار واقع شدن، خون کسی از بین رفتن. چنانکه گویند واجب القصاص خونش افتاد، یعنی خونش هدر است و کشندۀ او قصاص ندارد. (از آنندراج) :
چنین گویند کاین رسم نو افتاد
که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ کَ دَ)
نکو افتادن. موافق افتادن. مناسب قرار گرفتن. بموقع واقع شدن
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ وَ دَ)
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی).
خلل گرچه می افتدش در دماغ
ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ.
ملاطغرا (از آنندراج).
صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر
زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ دَ)
در گره خفت ماندن. (یادداشت بخط مؤلف) ، گره خفت پیدا شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ دَ پُ بَ تَ)
پخش شدن خبر. منتشر گشتن خبر. انتشار یافتن خبر. پراکنده شدن خبر ’:... به ارجان خبر افتاد که علی تکین گذشته شد’. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی جماع کردن. نوعی وطی کردن:
بماندم اندکی تا خوش بخسبد
که بسیاریش خیزافتاد کردم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیج افتادن
تصویر لیج افتادن
جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچ افتادن
تصویر لیچ افتادن
لچ افتادن گندیدن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
بدست آوردن: خوب چیزی گیرش افتاده، بدام افتادن اسیر شدن، در جایی گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ افتادن
تصویر پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک افتادن
تصویر نیک افتادن
((اُ دَ))
خوشایند بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیچ افتادن
تصویر لیچ افتادن
((اُ دَ))
فاسد شدن، گندیدن، آب آوردن و چرکین شدن زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین